باور کنید خیلی چیزها تغییر میکند با آمدنش! بچه را میگویم؛ آن هم نه اولی، نه دومی، بلکه سومی! انگار باید زندگیات را تکانی بدهی و سرِ حال بیاوری. جا برایش باز کنی و همه چیز را نو کنی! شنیدهاید حتما - قدم ِ نورسیده مبارک است و نور و صفا به خانه میآورد. برای ما حتی، خانهای جدید آورد به زندگیمان…
چند ماهی از تولد سومین فرزندمان میگذشت که خانه را عوض کردیم و به خانهای بزرگتر رفتیم. میدانید، زنها گاهی دچار افسردگیِ پس از زایمان میشوند و ما چاره را در این تغییر دیدیم؛ زندگیمان عوض شده بود و کوچکِ دلبندمان داشت خودش را در دل و روزگارمان جا میکرد کمکم. همه چیزهای خانه را تازه کردیم و دیگر به فرش رسیده بودیم. دوست داشتیم کوچکمان چهاردستوپا روی فرشهای نرمولطیفِ نو بازی کند و راه رفتن را بر فرشهای پانخورده یاد بگیرد.
راستش را بخواهید، فرشهای زیادی را دیدیم و دست کشیدیم، اما دست هم میکشیدیم ازشان و دستودلمان به آنها نمیرفت. در میانِ فرش دیدنهایمان بود که گذرمان به خانهی دیدار افتاد و فهمیدیم انگار جای خالیِ فرشهای خانهمان، قرار بود آنجا پر شود. چند جوانی که کمی از من کمسنوسالتر بودند، فرشها را به ما نشان میدادند و قصهشان را برایمان رجبهرج میبافتند. چند فرش لاکی را پسندیدیم و با بچههای دیدار به خانهمان آوردیم تا ببینیم در خانهمان چه طور مینشینند.
فکر نمیکردم دارم فرش میخرم! دیدارمان آنقدر صمیمی بود که حس میکردم با دوستانم نشستهایم و چای میخوریم و به جای حرف زدن از زندگی روزمره، از فرش حرف میزنیم! یادِ روزهای جوانیِ خودم افتاده بودم که با شوروشوق، کسبوکارم را راه انداختم. آن روز به همسرم گفتم «اگر بخواهیم فرش بگیریم، دلم میخواهد از خانهی دیدار بخریم. این بچهها خیلی شبیهِ جوانیِ من هستند.»
حالا گاهی که از چهارراه فرمانیه رد میشویم، برای خستگی از تن بهدر کردن و گذراندنِ یک عصرِ دلنشین، از کنارِ همهی کافهها و رستورانها عبور میکنیم و به خانهی دیدار میرویم. کنارِ فرشها مینشینیم و در رنگهایشان گم میشویم و با دوستانمان یک فنجان چای با شیرینی میخوریم. قصهی فرشها را میشنویم و دلمان میسوزد که چرا خانهها، جا ندارند برای همهی این فرشها! اما دستکم میدانیم سالها بعد قرار است برای خانهی بچههایمان از کجا فرش بخریم؛ از دوستانمان!
خودمانیم، زندگی خیلی جالب است گاهی؛ بچهدار شدیم، رفتیم فرش ِ جدید به خانهمان بیاوریم، دوستانِ جدید به خانهی دلمان آوردیم…